جستجو
Close this search box.
جستجو

خطاهای شناختی و تأثیرات آن ها در تصمیمات ما

این مقاله به بررسی جامع خطاهای شناختی می‌پردازد و شامل تعریف، تاثیرات، و مدل شناختی آرون بک است. همچنین به پیشینه تاریخی با تمرکز بر تکنیک ABC آلبرت الیس و مشارکت‌های آرون تی. بک و دیوید دی. برنز می‌پردازد. خطاهای شناختی رایج مانند تفکر همه یا هیچ و نتیجه‌گیری سریع مورد بررسی قرار گرفته و به تکنیک‌های بازسازی شناختی و مفاهیم مرتبط مانند سوگیری شناختی و ناهم‌خوانی شناختی پرداخته می‌شود.
درک خطاهای شناختی

فهرست مطالب

خطاهای شناختی به مجموعه‌ای از الگوهای فکری نادرست و تحریف‌شده اشاره دارد که می‌تواند بر ادراک، تفکر، و تصمیم‌گیری افراد تأثیر بگذارد. این خطاها اغلب بدون آگاهی خودمان رخ می‌دهند و می‌توانند منجر به برداشت‌های نادرست و نتیجه‌گیری‌های اشتباه شوند. خطاهای شناختی افکاری هستند که باعث می‌شوند افراد واقعیت را به شکلی نادرست ادراک کنند. این افکار اغلب اغراق‌آمیز یا غیرمنطقی هستند.

ریشه‌های خطاهای شناختی

تصویری از یک فرد با افکار پیچ در پیچ که به تدریج به اطرافشان پراکنده می‌شوند، نشان‌دهنده اثرات روانی خطاهای شناختی

خطاهای شناختی از ریشه‌های مختلفی در ذهن و روان انسان نشأت می‌گیرند. انسان‌ها با توجه به زمینه‌های تاریخی، فرهنگی و حتی ژنتیکی دچار الگوهای اندیشگانی خاصی می‌شوند که می‌تواند به شکل‌گیری این خطاها منجر شود. برای مثال، در دوره‌های مختلف تکاملی، بخش‌هایی از مغز ما برای پاسخ به تهدیدات و حفظ بقاء خود تکامل یافته‌اند که ممکن است در شرایط امروزی منجر به برداشت‌های خطا از واقعیت شوند.

سوگیری‌های شناختی نقش عمده‌ای در شکل‌گیری خطاهای شناختی ایفا می‌کنند. سوگیری‌های شناختی به گرایش‌های ذهنی ناخودآگاه اشاره دارد که می‌توانند تفسیر و تصمیم‌گیری ما را تحت تأثیر قرار دهند. به عنوان مثال، سوگیری تأیید یکی از این سوگیری‌ها است که باعث می‌شود افراد به دنبال اطلاعاتی باشند که باورهای قبلی‌شان را تأیید می‌کند و اطلاعات مخالف را نادیده بگیرند.

تأثیر خطاهای شناختی بر سلامت روان

تصویری از یک مغز انسان با لنزهایی که انحرافات و اعوجاجات دید را نشان می‌دهند

درک و شناسایی خطاهای شناختی بسیار مهم است زیرا این خطاها می‌توانند به شکل منفی بر مسائل مختلفی از زندگی ما از جمله سلامت روان، روابط اجتماعی و حتی تصمیم‌های کاری تأثیر بگذارند. با شناخت و اصلاح الگوهای فکری نادرست، قادر خواهیم بود بهبودهای معنی‌داری در کیفیت زندگی خود ایجاد کنیم.

در شرایط دشوار، این افکار تحریف‌شده می‌توانند به دیدگاهی کلی منفی از جهان و حالاتی از افسردگی یا اضطراب منجر شوند. نظریه‌ی بک مطرح می‌کنند که معنا یا تفسیری که افراد به تجربیات خود می‌دهند، تأثیر مهمی در این دارد که آیا آن‌ها افسرده می‌شوند یا خیر، و اینکه آیا اپیزودهای افسردگی شدید، مکرر و یا طولانی مدت را تجربه می‌کنند.

خطاهای شناختی می‌توانند تأثیرات عمیقی بر ادراک و رفتار ما داشته باشند. به عنوان مثال، اگر فردی به دلیل خطای شناختی همچون فیلتر ذهنی، تنها جنبه‌های منفی یک موقعیت را ببیند، احتمالاً تصمیم‌گیری‌های نابجایی خواهد داشت و رفتارهایی مانند پرهیز یا واکنش‌های افراطی نشان خواهد داد. این موارد می‌توانند از روابط فردی گرفته تا تصمیمات کاری و حتی سلامت روان فرد تأثیر بگذارند.

به عنوان مثال، فرض کنید فردی در محل کار خود تنها به انتقادهای مدیر اهمیت می‌دهد و تحسین‌ها و موفقیت‌هایش را نادیده می‌گیرد (خطای فیلتر ذهنی). این فرد ممکن است به تدریج اعتماد به نفس خود را از دست بدهد و فکر کند که در کار خود ناکام است. همین خطای شناختی می‌تواند به تصمیم او برای استعفا منجر شود، در حالی که واقعیت این است که عملکرد کلی او بسیار خوب بوده است.

خطاهای شناختی و اضطراب

خطاهای شناختی می‌توانند به شدت باعث ایجاد و تقویت اضطراب شوند. برای مثال، نتیجه‌گیری‌های نادرست، مانند پیش‌بینی آینده بر اساس بدترین سناریوها، می‌تواند باعث نگرانی‌های بیش از حد و غیرواقعی گردد. افرادی که به این نوع خطاهای شناختی مبتلا هستند، ممکن است بارها و بارها در ذهن خود بدترین حالات را مرور کنند و این مسئله آنها را به طور دائمی در حالت اضطراب نگه دارد. برای مثال، دانشجویی که امتحان سختی در پیش دارد، ممکن است به خود بگوید: “من قطعاً شکست خواهم خورد و تمام زندگی‌ام به نابودی خواهد رفت”.

خطاهای شناختی و افسردگی

خطاهای شناختی نیز می‌توانند به شکل‌گیری و استمرار افسردگی کمک کنند. تفکر سیاه و سفید، بی‌ارزش کردن دستاوردهای مثبت و فردی‌سازی از جمله خطاهای شناختی هستند که می‌توانند فرد را به افسردگی سوق دهند. برای مثال، فردی که تنها وقایع منفی زندگی خود را می‌بیند و دستاوردها و موفقیت‌های خود را بی‌ارزش می‌کند، ممکن است به تدریج احساس بی‌ارزشی و ناامیدی کند و به حالتی از افسردگی فرو رود. همچنین، شخصی‌سازی مکرر می‌تواند فرد را در موقعیت‌های ناامیدکننده‌ای قرار دهد، به‌طوری که احساس کند تمام شکست‌ها و مشکلات به دلیل نقص‌های اوست.

تأثیر بر عزت نفس و تصویر از خود

خطاهای شناختی می‌توانند به شدت بر عزت نفس و تصویر از خود تأثیر بگذارند. در صورتی که فرد معمولاً از برچسب زدن‌ها و بازبرچسب زدن‌های اشتباه استفاده کند، احتمالاً خود را به عنوان فردی ناکام، بی‌ارزش یا غیرقابل‌تحمل خواهد دید. این نوع نگرش‌ها می‌توانند از عزت نفس فرد بکاهند و او را در مواجهه با چالش‌ها و موفقیت‌ها تضعیف کنند. برای مثال، فردی که در مدرسه یک نمره کمتر از حد انتظار گرفته، ممکن است به‌جای بررسی علت‌های واقعی، به خود برچسب “نادان” بزند و از این طریق تصویر مثبتی از خود نداشته باشد.

ادامه مطلب
تاثیر تنهایی و فعالیت‌های تفریحی بر توانایی‌های شناختی سالمندان

تأثیر بر روابط و تعاملات اجتماعی

خطاهای شناختی می‌توانند به شدت بر روابط و تعاملات اجتماعی افراد تأثیر بگذارند. فیلتر ذهنی و نتیجه‌گیری‌های نادرست می‌توانند منجر به سوء‌تفاهم‌ها و ارتباطات نادرست شوند. برای مثال، فردی که در تعامل با دوستانش نتیجه‌گیری‌های نادرست می‌کند، ممکن است باور کند که دیگران او را دوست ندارند یا به او احترام نمی‌گذارند، حتی اگر چنین نباشد. این سوء‌تفاهم‌ها می‌توانند به کاهش اعتماد، ایجاد تنش و حتی قطع روابط منجر شوند. همچنین، استفاده از عبارت‌های باید (مانند “دوست من باید همیشه موافق من باشد”) می‌تواند توقعات غیرواقع‌بینانه‌ای را ایجاد کند که رابطه‌ها را تحت فشار قرار دهد.

خطاهای شناختی رایج

تصویری از جریان فکر با اثرات نگرانی و احساسات منفی

تفکر همه یا هیچ (All or nothing thinking)

تفکر همه یا هیچ، که به آن تفکر سیاه و سفید نیز می‌گویند، یکی از شایع‌ترین خطاهای شناختی است. در این نوع تفکر، فرد همه چیز را به صورت قطبی و بدون حد وسط می‌بیند. به عنوان مثال، زنی که رژیم گرفته است و یک قاشق بستنی می‌خورد، فکر می‌کند که شکست کامل خورده است. او تا جایی افسرده می‌شود که کل قوطی بستنی را می‌خورد.

در مثالی دیگر، اگر فردی در یک پروژه موفق نشود، ممکن است به خود بگوید که “من کاملًا ناکام هستم و هیچ توانایی‌ای ندارم”. این نوع اندیشه می‌تواند به شدت مخرب و محدود کننده باشد.

نتیجه‌گیری سریع (Jumping to conclusion)

نتیجه‌گیری‌های سریع شامل دو نوع اصلی هستند: خواندن ذهن و پیش‌گویی. خواندن ذهن یعنی فرد فکر می‌کند که می‌داند دیگران درباره او چه فکری می‌کنند، بدون اینکه شواهدی واقعی داشته باشد. پیش‌گویی نیز به این معناست که فرد پیش‌بینی می‌کند که اوضاع به بدترین شکل ممکن خواهد پیش رفت.

به عنوان مثال، یک دانشجو فرض می‌کند که خوانندگان مقاله او از قبل نظر خود را درباره موضوع آن تشکیل داده‌اند و بنابراین نوشتن مقاله کار بی‌فایده‌ای است.

استدلال احساسی (Emotional reasoning)

استدلال احساسی به این معناست که فرد احساسات خود را به عنوان واقعیت می‌پذیرد. برای مثال، اگر فرد احساس کند که انسان بی‌ارزشی است، فکر می‌کند که این احساس دقیقاً منعکس کننده واقعیت است، حتی اگر شواهد عینی خلاف آن را نشان دهند.

در این خطای شناختی فرض می‌شود که احساسات واقعیت اشیا و تجربیات را به درستی نشان می‌دهند؛ چیزی تنها براساس یک احساس باور می‌شود.

عبارات “باید” و “نباید” (Should and must statements)

این خطا شامل الزامات غیرواقعی یا انتظارات بی‌اساس از خود یا دیگران است. به عنوان مثال، یک پیانیست کنسرت پس از اجرا معتقد است که نباید اشتباهات زیادی مرتکب می‌شد. عبارت‌های باید، به توقعات غیرواقع‌بینانه‌ای اشاره دارند که فرد از خود یا دیگران دارد. برای مثال، فردی ممکن است بگوید: “من باید همیشه موفق باشم” یا “دیگران باید همیشه با من مهربان باشند”. این انتظارات غیرواقع‌بینانه می‌توانند باعث ناکامی و نارضایتی شوند.

شخصی‌سازی (Personalization) و سرزنش (blaming)

شخصی‌سازی به معنای نسبت دادن بخشی از تقصیر به خود در مواقعی است که کنترلی واقعی بر وضعیت ندارید. سرزنش خلاف شخصی‌سازی است، جایی که سطح نامتناسبی از سرزنش به دیگران نسبت داده می‌شود.

شخصی‌سازی به این معناست که فرد خود را مقصر وقایعی می‌داند که کنترل یا تأثیری بر آن‌ها نداشته است. برای مثال، اگر همکاری به دلیل مشکلات شخصی بدخلق باشد، فرد ممکن است فکر کند که او به دلیل کاری که انجام داده مقصر این وضعیت است.

همیشه حق با من است (Always being right)

در این تحریف شناختی، اشتباه کردن غیرقابل تصور است. این تحریف با تلاش فعالانه برای اثبات درستی اعمال یا افکار خود و گاهی اولویت دادن به منافع شخصی بر احساسات دیگران مشخص می‌شود. در این تحریف شناختی، حقایقی که فرد در مورد محیط خود دارد همیشه درست دیده می‌شود، در حالی که دیدگاه‌ها و نظرات دیگران به اشتباه در نظر گرفته می‌شوند.

سفسطه تغییر (Fallacy of change)

تکیه بر کنترل اجتماعی برای دستیابی به همکاری دیگران. فرض اساسی این سبک فکری این است که خوشبختی فرد به اعمال دیگران بستگی دارد. سفسطه تغییر همچنین فرض می‌کند که دیگران باید به‌طور خودکار برای تطبیق با منافع فرد تغییر کنند و/یا فشار آوردن بر آن‌ها برای تغییر منصفانه است. این تحریف ممکن است در بیشتر روابط سوءاستفاده‌گرانه وجود داشته باشد، جایی که “تصورات” شریک‌ها از یکدیگر به این باور مرتبط است که خوشبختی، عشق، اعتماد و کمال به محض تغییر جنبه‌های وجودی خود یا طرف مقابل به‌طور خودکار رخ می‌دهد.

برچسب‌زنی (Labeling and mislabeling)

برچسب‌گذاری و کوچک‌شماری هنگامی رخ می‌دهند که فرد ویژگی‌های رفتار یا اشیاء را به شکل کلی و بدون توجه به جزئیات ارزیابی کند. این اغلب منجر به ارزیابی نادرست و تقلیل‌دهنده از واقعیت می‌شود.

در این نوع خطای شناختی، فرد خود یا دیگران را با برچسب‌های کلی و منفی تعریف می‌کند. برای مثال، به جای اینکه بگوید “من اشتباه کردم”، ممکن است بگوید “من یک شکست‌خورده هستم”. این نوع برچسب‌ها می‌توانند به شدت مخرب و کاهش‌دهنده اعتماد به نفس باشند.

ادامه مطلب
چرا مردم اطلاعات نادرست را به اشتراک می‌گذارند؟

بی‌ارزش کردن دستاوردهای مثبت (Discrediting the positives)

در این نوع خطای شناختی، فرد دستاوردها و موفقیت‌های خود را بی‌ارزش می‌کند و به آن‌ها اعتبار نمی‌دهد. برای مثال، فردی که موفق به کسب یک جایزه می‌شود، ممکن است به خود بگوید که “این جایزه خیلی مهم نیست” یا “هر کسی می‌توانست این را برنده شود”.

رد کردن تجربیات مثبت با اصرار بر این که “آن‌ها به حساب نمی‌آیند”. این خطای شناختی یکی از رایج‌ترین‌ خطا ها است که منجر به حفظ باورهای منفی می‌شود علی‌رغم تضاد با تجربیات روزمره.

تعمیم افراطی (Overgeneralizing)

تعمیم افراطی هنگامی رخ می‌دهد که فرد از یک یا چند واقعه خاص، نتیجه‌گیری کلی و فراگیر می‌کند. برای مثال، اگر فردی در یک آزمون ناموفق باشد، ممکن است به خود بگوید که “من هیچ وقت در آزمون‌های دیگر هم موفق نخواهم شد”. این نوع خطای شناختی می‌تواند اعتماد به نفس فرد را کاهش دهد و او را از تلاش‌های بعدی منصرف کند.

فیلتر ذهنی (Mental filter)

فیلتر ذهنی به این معناست که فرد تنها به جنبه‌های منفی یک موقعیت توجه می‌کند و جنبه‌های مثبت را نادیده می‌گیرد. به عنوان مثال، ممکن است فردی پس از یک ارائه موفق، تنها به یک نقد منفی توجه کند و تمام تحسین‌ها و نظرات مثبت را نادیده بگیرد.

بزرگ‌نمایی و کوچک‌نمایی (Magnification and minimization)

در این نوع خطا، فرد اهمیت وقایع را یا بیش از حد بزرگ می‌کند (بزرگ‌نمایی) یا کمتر از آنچه هست کوچک می‌کند (کوچک‌نمایی). برای مثال، فرد ممکن است اشتباه کوچک خود را یک فاجعه بزرگ بداند یا موفقیت‌های خود را کوچکتر از واقعیت ببیند.

فاجعه‌سازی (Catastrophizing)

فاجعه‌سازی شکلی از بزرگنمایی است که در آن فرد به بدترین نتیجه ممکن وزن بیشتری می‌دهد، هرچند نامحتمل باشد، یا یک موقعیت را به‌عنوان غیرقابل تحمل یا غیرممکن تجربه می‌کند، در حالی که فقط ناخوشایند است.

راهبردهایی برای شناسایی و غلبه بر خطاهای شناختی

تأثیر تکانشگری و وسواس بر فعالیت مغز در تصمیم‌گیری و برنامه‌ریزی.

پایش و آگاهی از خود

پایش و آگاهی از خود اولین قدم مهم در شناسایی و غلبه بر خطاهای شناختی است. این فرآیند شامل شناخت و ثبت کردن افکار و احساسات خود در موقعیت‌های مختلف است. استفاده از یک دفترچه یادداشت می‌تواند کمک کند تا متوجه شوید که چگونه به وقایع روزانه واکنش نشان می‌دهید و چه نوع خطاهای شناختی را در تفکرات خود مشاهده می‌کنید. برای مثال، هنگام مواجهه با یک انتقاد، می‌توانید یادداشت کنید که چگونه واکنش نشان داده‌اید و آیا دست به نتیجه‌گیری نادرست زدید یا نه. با مرور این یادداشت‌ها، می‌توانید الگوهای تکراری را شناسایی کنید و قدم‌های بعدی را برای اصلاح آنها بردارید.

پایش مداوم یکی از ابزارهای کلیدی برای شناسایی و غلبه بر خطاهای شناختی است. با اختصاص زمان روزانه جهت تأمل بر افکار و احساسات خود، می‌توانیم الگوهای نادرست را شناسایی کرده و اقدام به اصلاح آن‌ها کنیم. خودبازتابی نه تنها به شناسایی خطاهای شناختی کمک می‌کند، بلکه به ما این فرصت را می‌دهد که نسبت به تجربه‌های خود آگاه‌تر شویم و کیفیت زندگی‌مان را بهبود دهیم. نوشتن افکار و تجربیات روزانه، مدیتیشن و مشاوره با متخصصین می‌توانند کمک شایانی در این مسیر باشند.

تکنیک‌های بازسازی شناختی

بازسازی شناختی یکی از تکنیک‌های مؤثر برای مقابله با خطاهای شناختی است. بازسازی شناختی (CR) یک روش درمانی محبوب است که برای شناسایی و تصحیح خطاهای شناختی استفاده می‌شود. این تکنیک عمدتاً در درمان افرادی که از افسردگی رنج می‌برند، به کار می‌رود و هدف آن تغییر الگوهای فکری ناسازگار و منفی آنهاست. این روش شامل شناسایی و تحلیل افکار منفی و سپس جایگزین کردن آن‌ها با افکار منطقی‌تر و واقع‌بینانه‌تر است.

به عنوان مثال، اگر فکر می‌کنید که “من هیچ‌وقت در کاری موفق نمی‌شوم”، می‌توانید این فکر را به چالش بکشید و شواهدی که با آن در تناقض است را بررسی کنید. ممکن است متوجه شوید که در بسیاری از مواقع موفقیت‌هایی داشته‌اید که نادیده گرفته‌اید. بازسازی شناختی می‌تواند به شما کمک کند تا از نگرش‌های منفی و تحریف‌شده دوری کنید و دیدگاه واقعی‌تری نسبت به خود و موقعیت‌ها داشته باشید.

در بازسازی شناختی، درمانگر و مراجع ابتدا یک رویداد یا وضعیت استرس‌زا را که توسط مراجع گزارش شده است، بررسی می‌کنند. برای مثال، یک دانشجوی افسرده که در برقراری ارتباط با دخترها مشکل دارد، ممکن است باور داشته باشد که بی‌ارزشی‌اش دلیل رد شدن او توسط دخترهاست.

هدف اصلی بازسازی شناختی، کاهش افکار خودکار منفی و ناکارآمد است. برای مثال، در سناریوی یاد شده، درمانگر و مراجع می‌توانند یک تفکر واقع‌گرایانه‌تر را شکل دهند: “من می‌توانم تلاش کنم که دختری را به قرار دعوت کنم. اما این که او بپذیرد یا نپذیرد، به طور کامل خارج از کنترل من است و من مسئول آن نیستم.” اجرای این روش منجر به کاهش احساسات بی‌ارزشی و افسردگی می‌شود.

ادامه مطلب
انگیزه‌های تنبیه متقلبان

کاهش بزرگ‌نمایی

کاهش بزرگ‌نمایی یا کاهش فاجعه‌سازی (Decatastrophizing) یک تکنیک مهم در بازسازی شناختی است که در درمان خطاهای شناختی مانند بزرگ‌نمایی و فاجعه‌سازی کاربرد دارد. این تکنیک معمولاً در درمان اختلالات روانی مانند اضطراب و روان‌پریشی استفاده می‌شود.

ویژگی اصلی این تکنیک، کمک به مراجعین برای تغییر درک آنها از وقایع است به گونه‌ای که تجربه‌ای که منجر به احساسات نامطلوب شده کمتر اهمیت پیدا کند. برای مثال، اگر فردی احساس کند که ارائه‌ی بد یک کنفرانس به معنای شکست کامل وی در زندگی حرفه‌ای است، درمانگر می‌تواند با او کار کند تا اهمیت واقعی این وضعیت را بازبینی کند و درک کند که یک اشتباه در یک کنفرانس نمی‌تواند تمام دستاوردهای او را نابود کند.

نقش ذهن‌آگاهی و مدیتیشن

ذهن‌آگاهی و مدیتیشن ابزارهایی قوی برای مقابله با خطاهای شناختی هستند. این روش‌ها به شما کمک می‌کنند تا در لحظه حاضر باشید و با دقت بیشتری به افکار و احساسات خود توجه کنید. مدیتیشن می‌تواند به شما کمک کند تا آرامش بیشتری پیدا کنید و فاصله‌ای بین خود و افکار تحریف‌شده‌تان ایجاد کنید. به عنوان مثال، با تمرین روزانه مدیتیشن، شاید متوجه شوید که بسیاری از افکار منفی شما تنها نشأت گرفته از الگوهای قدیمی و غیرواقع‌بینانه است. ذهن‌آگاهی نیز به شما آموزش می‌دهد که چگونه افکار نگرانی‌آور را بدون قضاوت و مقاومت مشاهده کنید و به مرور زمان آنها را تغییر دهید.

روان درمانی شناختی رفتاری (CBT) و فراسوی آن

روان درمانی شناختی رفتاری (CBT) یکی از روش‌های موثر و اثبات‌شده برای شناسایی و اصلاح خطاهای شناختی است. CBT به شما آموزش می‌دهد که چگونه افکار نادرست و تحریف‌شده خود را شناسایی کرده و با استفاده از تکنیک‌های مختلف، آن‌ها را تغییر دهید. جلسات CBT معمولاً با کمک یک درمانگر متخصص انجام می‌شوند که شما را در این فرآیند هدایت می‌کند. فراتر از CBT، روش‌های درمانی دیگری نیز وجود دارند که می‌توانند مفید باشند، مانند درمان مبتنی بر پذیرش و تعهد (ACT) و درمان دیالکتیکی رفتاری (DBT). این روش‌ها نیز به شما کمک می‌کنند تا با افکار و احساسات ناآرام خود به شکلی موثرتر برخورد کنید و راهبردهای جدیدی برای مدیریت آنها پیدا کنید.

تشویق به رشد و توسعه شخصی

پذیرش و اصلاح خطاهای شناختی نیازمند تعهد به رشد و توسعه شخصی است. این فرآیند نه تنها به بهبود سلامت روان ما کمک می‌کند، بلکه به ما این امکان را می‌دهد که به انسان‌هایی متعادل‌تر، خوشبین‌تر و کارآمدتر تبدیل شویم. تعهد به یادگیری مداوم، پذیرش اشتباهات، و استفاده از تکنیک‌های نوین در زمینه روان‌شناسی می‌تواند به رشد و توسعه شخصی ما کمک کند. به عنوان مثال، شرکت در کارگاه‌های آموزشی، مطالعه کتاب‌های مرتبط، و مشاوره با متخصصین، راه‌هایی هستند که می‌توانند مسیر رشد و توسعه شخصی ما را هموار کنند.

منابع

به این نوشته امتیاز دهید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

تهیه شده توسط تیم تحقیق و توسعه سامانه باور